جدول جو
جدول جو

معنی لطف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

لطف کردن
نیکویی کردن، نرمی کردن مهرکردن نیکویی کردن بر کردن: هر کرا این (یزد گرد بزهکار) شکسته پایی داد آن (بهرام) لطف کرد و مومیایی داد. (هفت پیکر. چا. ارمغان 56) لطف کردن، نرمی کردن مهربانی کردن مورد التفات قرار دادن: ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی. (حافظ. 301)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلطف کردن
تصویر تلطف کردن
مهربانی و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطف کردن
تصویر عطف کردن
بازگشت دادن: زبانزد اواری باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذف کردن
تصویر حذف کردن
زدودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشف کردن
تصویر کشف کردن
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لمس کردن
تصویر لمس کردن
بساویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
خواستن، یوزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حذف کردن
تصویر حذف کردن
ستردن راننیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر کردن
تصویر خطر کردن
خود را به آب و آتش زدن سیجیدن هنر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا کردن
تصویر خطا کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط کردن
تصویر خلط کردن
در هم کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
بر باد دادن نابود کردن بر باد دادن: (همه اموال خود را تلف کرد)، نابود کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیف کردن
تصویر تلطیف کردن
لطیف کردن زیبا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پخ کردن هموار کردن، پالودن پالایش، نرم کردن مایعی را از جداری که دارای منافذ کوچک است - و صافی نام نام دارد - عبور دادن تا مواد جامد از آن جدا شود تصفیه صافی کردن، هموار کردن رفع چین و چروک کردن: پارچه را با اتو کشیدن صاف کردن، تراشیدن صورت. یا صاف کردن سینه. به وسیله سرفه کردن سینه را راحت کردن تا آواز نیکو برآید یا تنفس آسان شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف کردن
تصویر صرف کردن
خرج کردن، مصرف کردن، نفقه کردن، بکار بردن، هزینه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ کردن
تصویر لنگ کردن
آسیب رساندن به پای کسی به گونه ای که بلنگد، کنایه از کاری را تعطیل کردن، کنایه از توقف کردن قافله میان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس کردن
تصویر لمس کردن
چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن، بساویدن، بساو، پساویدن، پرماسیدن، پرواسیدن، سودن، بسودن، پسودن، ببسودن، بپسودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرف کردن
تصویر صرف کردن
به کار بردن، مصرف کردن، خرج کردن، برای مثال نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد / ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد (سعدی۲ - ۶۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط کردن
تصویر غلط کردن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)، جستجو کردن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگد کردن
تصویر لگد کردن
پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاش کردن
تصویر لاش کردن
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعف کردن
تصویر ضعف کردن
اومردن (گویش گیلکی) بیهوش شدن بیهوش شدن غش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خواستن در خواستن خواستار شدن، جستن جستجو کردن، احضار کردن فرا خواندن، مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند، عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد (قلندری) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلا کردن زرین کردن مالیدن اندودن، مالیدن دوای رقیق بر اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطف گردن
تصویر عطف گردن
رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطا کردن
تصویر عطا کردن
دادن و بخشیدن و انعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
خطا کردن به خطا رفتن اشتباه کردن، در تداول در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرداین کار را کرد. یا غلط کردم. سخت پشیمانم دیگر این کار را نمی کنم. یا غلط کردن راه. گم کردن آن گمراه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن جداکردن گسستن زدودن انداختن بریدن جدا کردن: شاخه درخت را قطع کرد، حذف کردن انداختن: در اول بیت حرفی از اول آن قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)
فرهنگ لغت هوشیار